مقدمه:
با مطالعه این کتاب شما قادر خواهید بود عادت شادکننده جدیدی را ایجاد کرده و آن را به سلولهای عصبی خود تزریق کنید. این کتاب به شما کمک میکند این کار را در چهل و پنج روز انجام دهید.
برای ایجاد مسیر عصبی جدید، نیاز به شجاعت و تمرکز دارید زیرا باید یک رفتار جدید را به مدت چهل و پنج روز تکرار کنید، چه این کار خوشایند باشد و چه نباشد.
توجه داشته باشید که هر کس میتواند این کار را برای مغز خود انجام دهد نه مغز دیگران.
فصل اول: پستاندار درون
ما مانند حیوانات برای جستجوی غذایی خاص یا اجتناب از حیوانات درنده خاصی متولد نشدهایم. ما متولد شدهایم تا خودمان را از طریق تجربه زندگی بسازیم. ما این سازندگی را از اولین لحظه تولد شروع میکنیم. هر چیزی که باعث میشود حس خوبی داشته باشید، مسیرهای عصبی جدیدی را به روی مواد شیمیایی شادی بخش شما میگشاید که میگوید: «این برای من خوب است» و هر چه که باعث شود حس بدی داشته باشید، مسیرهای عصبی جدید ایجاد میکند که میگوید: «این برای من خوب نیست». هنگامی که به هفت سالگی میرسید مدارهای اصلی مغز شکل گرفتهاند.
احساسی که ما آن را «شادمانی» مینامیم، ناشی از وجود چهار ماده شیمیایی خاص مغز است: دوپامین، اندورفین، اکسی توسین و سروتونین.
وقتی مغز چیزی را میبیند که برای بقا مفید است، این مواد شیمیایی شادی بخش به وجود میآیند و سپس از بین میروند تا برای زمانی که چیز خوب دیگری سر راه شما قرار بگیرد، دوباره آماده فعال شدن باشند.
هر کدام از مواد شیمیایی شادی بخش، احساس متفاوتی را راهاندازی میکنند:
• دوپامین: لذت بدست آوردن چیزهایی را بوجود میآورد که نیازهای شما را برآورده میکنند. احساسی مانند: «پیدایش کردم/ به دستش آوردم». لذتِ پیدا کردن آنچه به دنبالش هستید حتی اگر این کار نیاز به تلاش زیادی داشته باشد.
• اندورفین: باعث نوعی فراموشی میشود که درد را به حاشیه میراند و کمک میکند که هنگام آسیب دیدگی، از خطر فرار کنید.
• اکسی توسین: احساس ِداشتن امنیت در کنار دیگران را به وجود میآورد که امروزه صمیمیت نامیده میشود (راحتی ناشی از پیوستگی اجتماعی)
• سروتونین: حس غرور ناشی از مورد احترام قرار گرفتن را ایجاد میکند (امنیت ناشی از احساس اهمیت اجتماعی)
مواد شیمیایی شادی بخش توسط ساختمانهای کوچکی در مغز که در تمام پستانداران مشترک است کنترل میشود: هیپوکامپ، بادامه، هیپوفیز، هیپوتالاموس و نواحی دیگری که در مجموع «سیستم لیمبیک» نامیده می شود.
سیستم لیمبیک، بدن را به نحوی تحریک میکند که به سمت چیزهایی برود که مواد شیمیایی شادی بخش را فعال میکند و از چیزهایی که موجب آزاد شدن مواد شیمیایی ناراحتی میشوند اجتناب کند. البته ممکن است قشر مغز شما با تجزیه و تحلیل اطلاعات، تصمیم بگیرد که بر اساس تکانههای مواد شیمیایی عصبی ناشی از سیستم لیمبیک عمل نکند. مغز انسانها بر پایه مغز پستانداران، تکامل یافته است اما آنچه که مغز ما را از مغز سایر پستانداران متمایز میکند این است که مغز ما انسانها سلولهای عصبی بسیار زیاد دست نخوردهای دارد که آماده شکلگیری توسط تجربیات جدید و ایجاد مسیرهای عصبی جدید است تا به این طریق تلاش خود را برای رفع نیازهای ما بهینه کند.
قشر مغز انسان قادر است مدارهای قدیمی عصبی را با دادههای جدید سازگار کند. مثلاً شما میتوانید از درس ریاضی خوشتان بیاید در حالی که شاید قبلا" خوشتان نمیآمد یا در برابر خوردن پیتزا مقاومت کنید در حالی که قبلاً زیاد پیتزا میخوردید.
چگونه میتوان مسیرهای عصبی جدید ایجاد کرد؟ پاسخ ساده است: شما با تکرار فعال سازیِ یک مسیر عصبی میتوانید مدارهای مورد نظرتان را ایجاد کنید.
مغز ما به همان اندازه که به مواد شیمیایی شادی بخش نیاز دارد تا توجه را معطوف به فرصتها کند، به مواد شیمیایی ناراحتکننده نیز نیاز دارد تا توجه را جلب موانع و تهدیدها نماید. مثلاً احساس ناخوشایند ناشی از ترشح کورتیزول، برای اجتناب از تهدیدهای اجتماعی در زمان مناسب به شما هشدار میدهد. کورتیزول، درد و انتظار درد را به هم ربط میدهد. کورتیزول به شما انگیزه میدهد تا برای ممانعت از احساس ناخوشایند دست به کار شوید. وقتی کورتیزول در بدن ترشح میشود، فرد توجه خود را معطوف به عاملی میکند که در ترشح کورتیزول دخیل بوده است و به این طریق نسبت به آن واکنش نشان میدهد، این عامل میتواند کاهش قند خون، رد پایی از وجود خطر یا انزوای اجتماعی باشد.
وقتی در برابر انجام یک عادت اشتباه مقاومت میکنید، کورتیزول در بدن شما ترشح میشود. در چنین مواردی هیچ اقدامی نکنید حتی اگر تحت فشار بودید که با انجام دادن آن عادت باعث شوید کورتیزول از بین برود. تحمل کردن، باعث میشود مغز فرصت داشته باشد یک مسیر عصبی جایگزین را فعال کند. اگر شما یک مدار عصبیِ جایگزین را آماده داشته باشید تسلط بر آنچه گفته شد آسانتر خواهد بود.
اگر عادت جدیدی به وجود آید رنج مقاومت کردن در برابر عادت قدیمی، تسکین مییابد. اگر فکر یا رفتار جدید را هر روز تکرار کنید میتوانید بدون آنکه شکست بخورید، پس از چهل و پنج روز این عادت جدید را به وجود آورید. اگر یک روز از این چهل و پنج روز را فراموش کردید باید دوباره از اول شروع کنید.
فصل دوم: با مواد شیمیایی شادی بخش مغز خود آشنا شوید
احساسات شما منحصر به فرد هستند با این وجود، مواد شیمیایی ای که این احساسات را به وجود میآورند در همه انسانها مشابه است.
تجربه زندگی شما کاملاً مختص به خود شماست اما با تجربه همه انسانها نیز مشترک است زیرا همان نیازهای اساسی بقا که در آنها وجود دارد توجه مغز شما را نیز کنترل میکند.
هورمون دوپامین:
دوپامین همان احساس هیجانی است که با انتظار یک پاداش، آن را تجربه میکنید. وقتی شما راهی برای رفع نیاز خود مییابید، دوپامین، مخزن انرژی ذخیره شده شما را آزاد میکند. حتی زمانی که بیحرکت در جای خود نشستهاید دوپامین به شما انگیزه میدهد که جزئیات بسیاری را بررسی کنید تا الگویی را بیابید که به نحوی با رفع نیازهای شما مرتبط باشد. در این حالت، به دلیل ترشح دوپامین احساس خوبی در شما ایجاد میشود.
یک شیر گرسنه وقتی آهوی تنهایی را می بیند انتظار پاداش دارد. یک فیل تشنه وقتی نشانهای از گودال آبی را میبیند انتظار پاداش دارد. وقتی سّن کمی داشتید هر آنچه ترشح دوپامین را برای شما راه اندازی میکرده است، مسیرهای عصبی را نیز هموار کرده است که این معین میکند چه زمانی دوپامین باید آزاد شود.
دوپامین باعث میشود جستجو برای رفع نیازها احساس خوبی ایجاد کند. اما این احساس به زودی از بین میرود و انسانها به جستجوی بیشتر ادامه میدهند. مغز هر موجودی یاد میگیرد که پاداش و تلاش را به یکدیگر ربط دهد و تفاوتی نمیکند که این پاداشِ بدست آوردن مواد مورد نیاز باشد، پاداش اجتماعی باشد یا رهایی از یک تهدید.
مدارهای دوپامینی توسط تجربههای دوپامینیِ گذشته ساخته شوند.کودکی را تصور کنید که با مادرش به دنبال غذا میرود میبیند مادرش با دیدن غذا هیجان زده میشود که سلولهای عصبی آینه ای او که باعث می شود رفتارهای دیگران را تکرار کند حتی قبل از اینکه غذا را بخورد دوپامین را در بدنش جاری میسازد.
مواد مخدر سبب ترشح دوپامین میشود ولی اگر مغز یاد بگیرد که انتظار لذتهای مصنوعی را داشته باشد، پاداشهای طبیعی، هیجان کمتری به دنبال خواهند داشت.
یک پاداش بالقوه کوچک، جریان کمی از دوپامین را باعث میشود و یک پاداش اجتماعی بزرگ، موج بزرگی از دوپامین را به دنبال دارد. مثلاً دیده شده است بعضی از مادران، خودرویی که فرزندشان را زیر گرفته است از جا بلند کردهاند. نجات جان فرزند از نگاه زنها بزرگترین پاداش است. در بازیهای کامپیوتری نیز مکانیسم جستجو و انتظار پاداش، سبب ترشح دوپامین میشود.
هورمون اندورفین: اندورفین نوعی احساس فراموشی ایجاد می کند که درد جسمانی را پنهان مینماید. اندورفین باعث میشود حیوانی که آسیب دیده است بتواند از شکارچی فرار کند و زندگی خود را نجات دهد. البته درد برای شما مفید است به همین دلیل این ماده مخدر طبیعی فقط برای مدت کوتاهی در بدن فوران میکند. درد به شما پیام میدهد که: «به آتش نزدیک نشو و یا با پای شکسته راه نرو»
خندیدن، گریه کردن و تلاش زیاد و منطقی هم باعث میشود که اندورفین آزاد شود.
هورمون اکسی توسین: وقتی به فرد دیگری اعتماد میکنید یا کسی به شما اعتماد میکند، اکسیتوسین در بدن شما جاری میشود. همچنین لذت احساس تعلق و امنیت در کنار دیگران نیز از اکسی توسین ناشی میشود.
اعتماد اجتماعی، احتمال بقا را افزایش میدهد بنابراین مغز با ایجاد احساس خوشایند به آن پاداش میدهد اما اعتماد کردن به همه برای بقا خوب نیست به همین دلیل است که مغز، پیوستگیهای اجتماعی را تجزیه و تحلیل میکند و به دلیل خاصی اکسی توسین را آزاد میکند.
وقتی فرزند یک پستاندار متولد میشود، اکسیتوسین در بدنش به شدت آزاد میشود و این مسئله به او انگیزه میدهد تا پیوسته از فرزند خود مراقبت کند. به علاوه اکسی توسین فرآیند زایمان و شیردهی را نیز تسهیل میکند. اکسی توسین در مغز نوزاد تازه متولد شده نیز آزاد میشود و به مادر خود میچسبد.
مدارهای اکسی توسین، احساس دلبستگی به دیگران را به وجود میآورند. خزندگان نسبت به همنوعان خود احساس صمیمیت ندارند. آنها به جای اینکه به گوشها و چشمهای دیگران اعتماد کنند ترجیح میدهند خودشان گوش به زنگ باشند. برخلاف خزندگان، ماهیها و گیاهان که با آگاهی مورد نیاز برای بقای خود به دنیا میآیند، پستانداران، بدون آگاهی و کاملاً ضعیف متولد میشوند به این دلیل که مغز پستاندار در رحم یا در تخم به طور کامل رشد نمیکند بلکه در تکامل با دنیای پیرامون خود رشد مییابد.
هر چه اندازه مغز یک حیوان، کوچکتر باشد بیشتر بر مهارتهای واقعی که از پیش تعیین شدهاند وابسته است. چنین مغزی که پیش از این شکل گرفته است فقط متناسب با شرایط خاص همان منطقه است و در صورتی که از آن منطقه خارج شود خواهد مرد. از طرفی هر چه مغز یک حیوان، بزرگتر باشد مهارتهای بقای بیشتری از تجربه زندگی در خود شکل میدهد. یک مغز بزرگ به جای اینکه با ارتباطات از پیش تعیین شده به دنیا بیاید خودش ارتباطات عصبی را به وجود میآورد.
مغز یک انسان قادر است مسائل را به طور انتزاعی ببیند. بنابراین حتی هنگام عدم حضور فیزیکی دیگران قادریم احساس خوشایند ناشی از حمایت اجتماعی را تجربه کنیم. مسیرهای عصبی اکسیتوسین در مغز ما توسط تجربه زندگی شکل گرفتهاند.
هورمون سروتونین: وقتی کسی به شما احترام میگذارد احساس خوشایندی را تجربه میکنید زیرا کسب احترام باعث ترشح سروتونین میشود سپس این احساس خوب به شما انگیزه میدهد که در جستجوی احترام بیشتری برآید.
در پستانداران، سروتونین احساس خوب دسترسی ایمن به غذا و منابع دیگر را به وجود میآورد.
ما برای لذت بردن از احساس خوشایند ناشی از اهمیت اجتماعی به دنبال راههای مختلفی میگردیم. تجربههای گذشته شما از سروتونین مدارهای را به وجود آورده است که انتظارات کنونیتان را شکل میدهند.
بسیاری از روشهای برتری اجتماعی، ارتباطی با جایگاه رسمی و ثروت ندارد. ظاهر فردی، مثال خوبی برای این مسئله است. شاید فردی به خاطر ظاهرش احساس کند به او احترام میگذارند در حالی که فرد دیگری احساس کند به او احترام گذاشته نمیشود حتی اگر با این دو فرد، بسیار شبیه به هم رفتار کنند. دلیلش هم این است که مواد شیمیایی مغز ما بر مدارهایی تکیه میکنند که پیش از این ساختهایم.
هر یک از مواد شیمیایی شادی بخش با هدف خاصی برای بقا فعال میشوند سپس برای این که برای فرصت بعدی بقا آماده شوید غیرفعال میشوند.
فصل سوم: چرا مغز ما ناراحتی را به وجود میآورد؟
ساقه مغز و مخچه انسان شبیه به مغز خزندگان است. ما از مغز خزنده خود برای کارهایی که در آن مهارت دارد استفاده میکنیم. کارهایی مانند برقراری تعادل متابولیک و هشدار دادن نسبت به آسیبهای احتمالی. پستانداران، لایهای به مغز خزنده خود اضافه کردهاند که زندگی اجتماعی را ممکن کرده است و انسانها لایهای به این لایه اضافه نمودهاند که الگوهای میان گذشته، حال و آینده را با هم تطبیق میدهد. شما در دنیای اجتماعی، الگوهایی را مییابید که باعث میشوند بدن احساس کند تهدیدی وجود دارد.
هورمون کورتیزول، سیستم اطلاعرسانی اضطراری بدن محسوب میشود. این هورمون، احساسی را ایجاد میکنند که ما به آن «درد» میگوییم. وظیفه درد این است که توجه شما را معطوف به چیزی کند که این احساس را از بین ببرد. مغز تلاش میکند با ذخیره کردن جزئیات تجربهها، از درد اجتناب کند و به این ترتیب میفهمید در آینده حواستان به چه چیزهایی باشد. وقتی کورتیزول در بدن جاری میشود احساس استرس، اضطراب، ترس و وحشت به وجود میآید. این احساس ناخوشایند به شما میگویند که اگر به سرعت دست به کار نشوید، درد به سراغتان خواهد آمد.
مغز انسان هر نوع ناامیدی را نیز به عنوان یک تهدید تلقی میکند البته این واکنش ارزشمند است زیرا برای جلوگیری از ناامیدیها و شکستهای بعدی هشدار به موقع را دریافت خواهید کرد.
اطلاعات حسّیای که درست قبل از لحظه بروز درد تجربه میکنید، دادههای ضروریای هستند که دورنمای بقا، آنها را به وجود آورده است. این اطلاعات باعث میشوند یک مشکل را قبل از وقوع، شناسایی کنید.
مغز انسان، گذشته را به حال تعمیم میدهد این باعث می شود که از درد و رنجِ گذشته درس بگیریم و تهدیدها را پیشبینی کنیم.
هر چیزی که در گذشته کورتیزول در بدن شما آزاد کرده است باعث شکلگیری مدارهای عصبی ای شده است که امروز به شما هشدار میدهد تا از آسیب دیدن اجتناب کنید.
نخستیها (گونه میمون و...) و انسانها سلولهای عصبیای دارند که پیوندهای اجتماعی را تسهیل میکند. وقتی ما رفتار انسان دیگری را نگاه میکنیم این سلولهای عصبی آینهای فعال میشوند البته سلولهای عصبی آینهای فقط زمانی فعال میشوند که ما فردی را ببینیم که با پاداش یا تهدیدی مواجه میشود.
سلولهای عصبی آینهای به ما اجازه میدهند تا رنج دیگران را احساس کنیم و همدلی نماییم در چنین شرایطی حتی اگر زندگی خوبی دارید سلولهای آینهای، یک مسیر عصبی برای کورتیزول میسازند.
نوزاد تازه متولد شده انسان، از همه موجودات ضعیفتر است. ما درمانده به دنیا میآییم و به تدریج مغز خود را در دوره طولانی وابستگی به دیگران شکل میدهیم. مزیت این مسئله برای ما این است که میتوانیم سیستم عصبی خود را با محیطی که در آن به دنیا میآییم سازگار کنیم اما این یک معنی دیگر هم دارد و آن این است که ما زندگی را با احساس شدید آسیبپذیری آغاز میکنیم.
ما برای اینکه مغز خود را شکل دهیم باید پا را فراتر از پیله حمایت اجتماعی بگذاریم. به همین دلیل است که تهدید را تجربه میکنیم و یاد میگیریم که آن را مدیریت کنیم. به راحتی نمیتوان جلوی آزاد شدن کورتیزول را گرفت زیرا مغز طوری شکل گرفته است که از شما در برابر تهدیدها محافظت میکند (هم نیازهای جسمانی و هم تهدیدهای اجتماعی). وقتی کورتیزول در بدن جاری میشود ما عادت های شاد را برای منحرف کردن حواس خود از افکار ناراحتکننده به کار میبریم. البته ما باید عادتهایی را به کار ببریم که هم مانع آزاد شدن کورتیزول شوند و هم در بلند مدت برای ما خوب باشند و به ما آسیب نزنند.
یکی از چیزهایی که باعث تشریح مواد شیمیایی شادی بخش میشود، ارتقای جایگاه اجتماعی است حتی وقتی فردی که در جایگاه اجتماعی بالاتر قرار دارد به شما توجه میکند مواد شیمیایی شادی بخش در شما افزایش مییابد حتی بالا بردن جایگاه فرزندان نیز باعث میشود مغز پستاندارِ شما بیشتر به هیجان بیاید. وقتی خاص بودن شما نادیده گرفته شود ترشح مواد شیمیایی ناراحتکننده آغاز میشود.
جایگاه از برچسبهای ثابت و واژه های انتزاعی به وجود نمیآید بلکه احساسی است که از تعامل با دیگران ناشی میشود.
قشر مغز انسان، افکاری را به وجود میآورد که واقعی به نظر میرسند. به جای این که فقط بر اطلاعاتی که از حواس خود به دست میآوریم تکیه کنیم، میتوانیم مدارهای عصبی خود را فعال کنیم این توانایی به ما اجازه میدهد تهدیدهای آینده را در ذهن خود تصور کرده و برای اجتناب از آنها اقدام کنیم.
قشر مغز به دنبال حقایقی میگردد که باعث شود احساس خوبی به وجود آید. قشر مغز با جستجوی توضیحات منطقی برای آنچه مغز پستاندار احساس میکند درست است، احتمال بقا را افزایش میدهد. به عنوان مثال اگر احساس میکنید که مسائل به هم ریختهاند، شواهدی مییابید که نشان میدهند مسائل به هم ریختهاند و از طرفی مدارکی که نشان میدهد مسائل خوب پیش میروند را نادیده میگیرید. ما به نحوی خلق شدهایم که به جای این که توجه خود را بیهوده صرف هر چیزی که از راه میرسد کنیم، اطلاعاتی را بررسی میکنیم که قبلاً در قالب مسئلهای مهم آن را تجربه کردهایم. این مسئله به ما کمک میکند بفهمیم چگونه قشر مغز، حقایق را پیدا کرده و آنها را با انتظارات خود تطبیق میدهد.
انتظارات، مسیرهای عصبی ای هستند که با پیشبینی دادههای حسی هموار میشوند. این مسئله باعث میشود جریان ملایمی از معنا شکل بگیرد. این که چه انتظاراتی را فعال میکنید، بستگی به مجموعه تجربههای زندگی و مواد شیمیایی عصبی ای که در آن لحظه تجربه میکنید دارد.
یک مارمولک، درکی از انتظارات ندارد. او آن قدر سلول عصبی ندارد که بتواند دنیای دیگری را تصّور کند. او نمیتواند دنیایی را تصور کند که در آن هیچ شکارچیای وجود ندارد بنابراین دنیا را به خاطر این که انتظاراتش را برآورده نمیکند، محکوم نمینماید و برای این که نمیتواند فرزندانش را زنده نگه دارد خود را محکوم نمیکند. به همین دلیل است که ما به جای این که به موفقیتها و دستاوردهای خود توجه کنیم روی ناامیدیهای خود تمرکز میکنیم.
احساسات خوب و بد شما به شدت به انتظارات شما بستگی دارد بنابراین باید آنها را بشناسید. انتظارات، مدارهای عصبیای هستند که با پیشبینی کردن اطلاعاتِ پیشرو، آنها را به صورت الکتریکی فعال میکنیم.
طبیعی است وقتی که قشر مغز انسانی ما که پیوسته به دنبال الگوها میگردد و مغز پستاندار ما که به دنبال برتری است با مغز خزنده ما که به دنبال اجتناب از خطرات است در کنار هم جمع شوند، باعث میشوند هشدارهای کورتیزولی فراوانی را تجربه کنیم البته بد نیست به خاطر داشته باشید که کورتیزول همان قدر که موجب درد و رنج میشود همان قدر هم از بروز آن جلوگیری میکند. وقتی محتاط هستید و وقتی شجاعانه رفتار میکنید در هر دو صورت این کورتیزول است که به شما کمک میکند.
وقتی پس از این که شما هم با واکنشهایی که نسبت به تهدید از خود نشان میدهید را درک کنید، میتوانید نقاط قوتی که باید داشته باشید را به وجود آورید.
فصل چهارم: چرخه معیوب خوشحالی
بعد از ترشح مواد شیمیایی شادی بخش در بدن، این مواد از بین میروند. کمرنگ شدن مواد شیمیایی عصبی به ما انگیزه میدهد که تلاشهای بقای خود را پیوسته تجدید کنیم اما این مسئله ما را به طرز عجیبی نسبت به ناامیدی آسیبپذیر میکند.
ناامیدی از ترشح دوپامین:
دوپامین توسط کسب پاداشهای جدید آزاد میشود. پاداشهای قدیمی، توجه مغز شما را به خود جلب نمیکنند حتی اگر این پاداشها خوشمزه و لذیذ باشند. دانشمندان این اتفاق را «خوگیری» مینامند. وقتی مغز راه جدیدی را برای رفع نیازهای خود میبیند احساس لذت را راهاندازی میکند.
وقتی سطح دوپامین کاهش مییابد ناگهان کورتیزول توجه شما را به خود جلب میکند و نسبت به تهدیدها بیشتر هوشیار میشوید. بنابراین میخواهید مانعِ این احساس ناخوشایند بشوید پس به دنبال راهی میگردید که کاری انجام دهید. برخی از فعالیتهایی که سبب ترشح دوپامین میشود عبارت است از: جستجو کردن، بازیهای کامپیوتری، جمعآوری مجموعه اشیا، برنامهریزی برای یک پروژه و مسافرت کردن.
دوپامین، سوخت انسان برای رسیدن به موفقیتهاست. محققان در جستجوی الگوها ساعتهای زیادی را صرف بررسی و دستهبندی اطلاعات میکنند و پس از آن که چیزی را که در جستجویش بودند، یافتند معمولاً در مسیر جستجوی هدف جدید حرکت میکنند.
هدف مغز این است که بعد از جاری شدن مواد شیمیایی در بدن، آنها را کاهش دهد تا باز هم مجبور شویم دست به تلاش بزنیم.
ناامیدی از ترشح اندورفین:
اندورفین در زمانهای اضطراری آزاد میشود. بنابراین سرخوشی ناشی از اندورفین، همیشگی نیست زیرا برای این که تصمیمهای مناسبی بگیریم باید درد را احساس کنیم.
ناامیدی از ترشح اکسی توسین:
ما باید اکسی توسین را علیرغم احساس ناراحتی ناشی از آن تجربه کنیم زیرا درست است که احساس ناشی از حمایت اجتماعی لذت بخش است اما باید بین تمایل شدید برای کسب حمایت اجتماعی و نیازهای بلندمدت، تعادل برقرار کنیم. ممکن است احساسِ خوبِ اعتمادکردن باعث شود از مهارت پیدا کردن در آن چیزی که برای حفظ بقای خود نیاز دارید غافل شوید.
ناامیدی از ترشح سروتونین:
وقتی دیگران به شما احترام میگذارند سروتونین در بدنتان جاری میشود اما بعد از مدتی احترامی که پیش از این دریافت کرده بودید دیگر شما را به هیجان نمیآورد و به دنبال راهی برای بالابردن جایگاه و احترام خواهید بود.
عادتهای شاد، احساس بد شما را به احساس خوب تبدیل میکند. اغلب اوقات، توجه برگردانی و پرت کردن حواس، اساس عادتهای شاد است.
توجه برگردانی میتواند با سد کردن مسیر جریان الکتریکی ای که در مسیر نادرستی میرود باعث میشود احساس خوبی داشته باشیم.
چگونه باید چرخه معیوب عادتهای قدیمی را متوقف کرده و چرخه سالم را به وجود آوریم؟
اولین قدم برای داشتن عادتهای شادتر این است که وقتی کورتیزول باعث میشود احساس کنیم تهدید شدهایم، هیچ اقدامی نکنیم. وقتی هیچ کاری نمیکنیم، در برابر قویترین انگیزه بدن خود مقاومت میکنیم اما این مسئله به ما نیرو میدهد تا تغییری در زندگی خود ایجاد کنیم. در ابتدا هیچ جایگزین بهتری از عادت موجود پیدا نمیکنیم اما اگر اجازه بدهیم یک مسیر عصبی جدید، فرصت شکل یافتن داشته باشد انتظارات مثبت شکل میگیرند. هر بار که جریان الکتریکی مغز خود را تغییر میدهید مسیر جدید مدارهای عصبی خود را تقویت میکنید. تمام این فرآیند، زمانی شکل میگیرد که شما احساس ناخوشایند خود را میپذیرد ولی برای برطرف کردن آن دست به کار نمیشوید. وقتی میفهمید احساس تهدید فقط ارتباطاتی است که سلولهای عصبی شما را به یکدیگر وصل میکند، آزاد خواهید بود تا ارتباطات عصبی جدیدی را به وجود آورید.
فصل پنجم: چگونه مغز، خود را شکل میدهد؟
انسان با تعداد زیادی سلول عصبی به دنیا میآید. با این وجود ارتباط کمی بین آنها وجود دارد. وقتی شما با دنیای پیرامون خود تعامل برقرار میکنید، ارتباطات عصبی به وجود میآیند و هویت شما را شکل میدهند. ساختن مدارهای عصبی در کودکی به راحتی و در بزرگسالی به سختی صورت میگیرد.
مغز به پنج روش مدارهای عصبی خود را شکل میدهد:
۱- تجربه، به کمک پوششی از جنس چربی به نام«میلین»، سلولهای عصبی نوپا را عایقبندی میکند. سلول های عصبی میلین دار در هدایت جریان الکتریکی بسیار سریع عمل می کنند.
۲- یک «سیناپس» از طریق تجربه، کارآمدتر می شود. سیناپس به فاصله بین یک سلول عصبی با سلول عصبی مجاور میگویند. تجربه سبب توسعه سیناپسها میشود، این فرآیند به دو روش انجام میشود: الف- از طریق تکرار که باعث میشود یک سیناپس به صورت تدریجی ایجاد شود. ب- از طریق هیجان که باعث میشود یک سیناپس بلافاصله شکل بگیرد.
۳- فقط آن دسته از سلولهای عصبی که مورد استفاده قرار گرفته اند، کنار یکدیگر باقی میمانند.
۴- سیناپسهای جدید بین سلولهایی به وجود میآیند که از آنها استفاده میکنید.
۵- گیرندههای عصبی هیجان، یا رشد میکنند یا ضعیف میشوند بنابراین راحت تر می توانید احساساتی که به طور پیوسته تجربه می کنید را پردازش کنید.
شما همیشه بر اساس تکانههای شیمیایی عصبی خود عمل نمیکنید زیرا قشر جلوی پیشانی مغز قادر است یک واکنش خاص را مهار کند حتی میتواند توجه را از یک الگوی فعالسازی به الگوی فعالسازی دیگری معطوف کند. ما انسانها قادر هستیم توجه خود را از روی یک مدارعصبی که توسط دنیای بیرونی فعال شده است به مدارعصبی که به طور درونی فعال کردهایم معطوف کنیم.
انسان نمیتواند در یک لحظه به چند چیز توجه کند. به عبارتی دیگر اگر روی مسئلهای تمرکز کنید دیگر نمیتوانید روی مسئله دیگری متمرکز شوید. توجه کردن به مسیری آشنا نیاز چندانی به تلاش ندارد اما اگر بخواهید روی مسیری ناآشنا تمرکز کنید باید توجه زیادی به مسیر داشته باشید.
قبل از اینکه «آموزشی» در کار باشد و حتی قبل از وجود زبان، انسانها مهارتهای بقا را از طریق تکرار و هیجان میآموختند.
نیاز شدید به احساس خوب ناشی از دوپامین، اکسی توسین و سروتونین و احساس نیاز به اجتناب از احساس بد ناشی از کورتیزول، یادگیری ما را هدایت میکند، برخی از چیزها را مانند ضرب و تقسیم، آگاهانه میآموزیم اما بسیاری از چیزها را نیز از واکنشهای شیمیاییِ عصبی خود میآموزیم. این دو روش اغلب با هم در تعامل هستند.
بسیاری از یادگیریهای عصبی فرد در کودکی شکل میگیرد. کودکی، زمانی است که به یک موجود فرصت میدهد شبکههای عصبی خود را بسازد، مدت زمان کودکی یک موجود مستقیماً با اندازه قشر مغز او در ارتباط است. مدت کودکی انسان از همه موجودات، طولانیتر است. ما انسانهای بزرگسال توسط مدارهای عصبی دوران کودکی خود هدایت میشویم.
یک مدار عصبی قدیمی را نمیتوان از بین برد فقط میتوان آن را به شیوههای جدیدی با مدارهای دیگر مرتبط کرد که با واقعیتهای کنونی شما متناسبتر شود. این اتفاق بدون تلاش اتفاق نمیافتد بلکه نیاز به بروز هیجان و تکرار دارد. بقای یک پستاندار به همان میزان که به مهارت های جسمانی وابسته است به مهارت های اجتماعی او نیز ارتباط دارد. جانوران دارای مغز کوچک با مهارت های اجتماعی مورد نیاز متولد می شوند درحالی که جانوران با مغزهای بزرگ، مهارت های اجتماعی را از طریق تکرار و هیجان می آموزند. مدیریت شخصی از یادگیری اجتماعی تأثیر میگیرد.
وقتی کودکان واکنشهای مواد شیمیایی عصبی خود را تجربه میکنند، یاد میگیرند آنها را مدیریت کنند. وقتی در جریان بزرگسالی پاداشها، دردها و تأثیرات اجتماعی جدید را تجربه میکنیم، لایهای به مدارهای مدیریت شخصی خود اضافه میکنیم. این مدارها فارغ از اینکه آیا تجربههایی که آنها را به وجود آورده است را به خاطر میآوریم یا نه، واکنشهای ما را در زمان حال شکل میدهند. اگر داوطلبانه و آگاهانه دست به تکرار اعمالی که لازم است، نزنید، این اتفاقاتِ زندگی خواهد بود که شما را شکل داده و اختیار زندگی شما را در دست میگیرد بنابراین اهداف خود در زندگی را مدِ نظر داشته باشید و کارهایی که برای دستیابی به آنها لازم است را انجام دهید.
فصل ششم: عادت های جدید برای هر یک از مواد شیمیایی شادی بخش
هرکس می تواند مواد شیمیایی شادی بخش را به روشهای جدیدی برای خود فعال کند سپس با تکرار کاری که به آنها اعتقاد دارد به مدت ۴۵ روز و بدون وقفه، این مسیر را در مغز خود به وجود آورد.
الف- عادتهای دوپامینی جدید:
1. موفقیتهای کوچک را هم جشن بگیرید. توجه داشته باشید که پیشرفتهای بزرگ از قدمهای کوچک حاصل میشوند.
2. قدمهای کوچکی به سمت یک هدف جدید بردارید. با هر قدمی که در هر روز بر میدارید در مغز شما دوپامین ترشح میشود. به این ترتیب انتظار دوپامین را میکشید و به دنبال آن میگردید. میآموزید اگر پیوسته تلاش کنید قادر خواهید بود رؤیای خود را به واقعیت تبدیل کنید. از این روش میتوانید برای خودانگیزی استفاده کنید. لازمه موفقیت، خودانگیزی است نه منتظر ایجاد انگیزه توسط دیگران بودن.
3. وظیفه ای ناخوشایند را به بخشهای کوچکتر تقسیم کنید. وقتی هر روز بر روی این وظیفه کار میکنید، نسبت به آن احساس خوبی پیدا میکنید زیرا انتظارات مثبت ترشح دوپامین را در بدنتان راهاندازی میکند.
4. چالش بهینه را انتخاب کنید وقتی میزان دشواریِ چالشی که با آن روبرو هستیم بهینه است، احساس خوبی پیدا میکنیم. مثلا اگر سبد بسکتبال خیلی پایین باشد بازی کردن لذت نخواهد داشت و اگر بیش از حد بالا باشد هیچ دلیلی برای تلاش کردن پیدا نمیکنیم. در طول چهل و پنج روز بر روی یک هدف چالش برانگیز کار کنید.
ب- عادتهای اندورفینی جدید:
1. خندیدن و قهقهه زدن باعث ترشح اندورفین میشود.
2. گاهی گریه کنید: اگر احساس میکنید باید گریه کنید، جلوی خود را نگیرید. به این ترتیب آن لحظه ناخوشایند از بین میرود و احساس رهایی خوشایندی باقی میماند.
3. به شیوه متفاوتی ورزش کنید: تغییر برنامه ورزشی روزانه، روش خوبی برای آزادسازی اندورفین است زیرا کشش عضلانی را به دنبال دارد و کشش عضلانی اندورفین را آزاد میکند.
4. ورزش کردن را تبدیل به یک سرگرمی کنید. تصور کنید در طی ۴۵ روز، ورزشی را تبدیل به یک سرگرمی میکنید. ورزشی که ترشح مواد شیمیایی شادی بخش را تحریک میکند، میتواند به شما انگیزه دهد که تلاش بیشتری در ورزش کردن از خود نشان دهید.
ج- ایجاد مدارهای اکسیتوسین جدید:
1. مدارهای اکسی توسین جدید را بر اساس اعتماد «نیابتی» ایجاد کنید: از آن جایی که اعتمادِ اجتماعی به راحتی به وجود نمیآید، اغلب افراد از نایبها استفاده میکنند. حیوانات، اجتماعها و دوستان دنیای مجازی، نایبهایی هستند که بدون نیاز به پیچیدگیهای پیوستگیهای انسانی میتوانند احساس خوشایند اعتماد اجتماعی را تحریک کنند. اعتمادِ نیابتی، احساس آرامش را در پی دارد زیرا احتمال ناامیدی کمتری انتظار میرود.
2. جای قدم بعدی خود را آماده کنید: ممکن است بخواهید به فردی اعتماد کنید که چندان قابل اعتماد نبوده است. در چنین حالتی میتوانید از طریق تعاملات بسیار کوچک، اعتماد را مجدداً شکل دهید. به این صورت که در هر گام، انتظارات مثبتی نسبت به گام بعدی به وجود آورید.
3. قابل اعتماد باشید: اکسی توسین به دو روش ترشح میشود. هم وقتی شما به دیگران اعتماد میکنید و هم وقتی دیگران به شما اعتماد میکنند. هدف این است که هر روز (در این ۴۵ روز) برای لحظهای از اعتماد دیگران نسبت به خود لذت ببرید.
4. یک سیستم ممیزی برای اعتماد ایجاد کنید. میتوانید این ضربالمثل که میگوید: «اعتماد کن اما نه چشم بسته» را تمرین کنید. این کار باعث میشود بتوانید اعتماد خود به دیگران را گسترش دهید.
5. ماساژ بگیرید. ماساژ، ترشح اکسی توسین را تحریک میکند.
و- ایجاد مدارهای سروتونینی جدید:
1. به کاری که کردهاید افتخار کنید و آن را ابراز نمایید. با این کار میتوانید ترشح سروتونین را در خود افزایش دهید.
2. همیشه از موقعیتهای اجتماعی خود لذت ببرید زیرا معمولاً هر یک از موقعیتهای اجتماعی مزایایی دارد.
3. به تأثیر خود توجه کنید: هر روز بابت تأثیر خوبی که روی دیگران میگذارید از خودتان قدردانی کرده و ترشح سروتونین را در خود افزایش دهید البته انتظار نداشته باشید آنها از شما تشکر کنند فقط لذت ببرید.
4. با چیزی که قادر به کنترل آن نیستید کنار بیایید. به این طریق یاد خواهید گرفت که علیرغم ناتوانی خود در کنترلِ دنیا احساس امنیت کنید.
فصل هفتم: برنامه عمل
برای این که گام های چهل و پنج روزه را به پایان برسانید نیاز به یک برنامه عمل مورد اعتماد دارید. به این منظور باید اولین عادت شاد جدیدی که قصد دارید به وجود آورید را انتخاب کنید.
البته هیچ راه بیعیب و نقصی به سوی شادمانی وجود ندارد. شما همیشه مجبور هستید در مدتی که در حال ساخت یک مسیر عصبی جدید هستید، مصالحه کنید. انتخابهایی که دارید عبارت است:
۱- بلند مدت در برابر کوتاهمدت: مقایسه پاداشی بیدرنگ با پاداش که انتظار داریم در آینده به وجود آوریم.
۲- مجهول در برابر معلوم: احساس امنیت ناشی از شناختهها و افتخار کردن به توانایی تصمیمگیری و انتخاب ناشناختهها
۳- فردیت در برابر گروه: وقتی یک گروه از ما حفاظت میکند احساس خوبی پیدا میکنیم اما ایستادن روی پای خود نیز لذت بخش است.
۴- آزادی در برابر وابستگی: آزادی و لذت انتخاب و مسئولیت رفع نیاز خود، در مقابل وابستگی و رفع نیاز خود توسط دیگران.
هیچ راه سر راستی به سمت مواد شیمیایی شادی بخش وجود ندارد. در این راه باید به صورت پیوسته تصمیماتی گرفت به طوری که برای به دست آوردن چیزی باید چیز دیگری را فدا کرد. ما همیشه در فراز و نشیب قرار داریم زیرا مغز طوری طراحی شده است که پیوسته در جستجوی پاداشها و اجتناب از دردها باشد.
فصل هشتم: غلبه بر موانع خوشحالی
چرا ما گرفتار ناراحتی میشویم؟
دلیل شماره یک: من نمیتوانم سطح معیارهای خود را کاهش دهم.
ممکن است از خود بپرسید: «چرا باید برای مسائل کم اهمیت خوشحال شوم در حالی که آرزوهای بزرگ دارم؟» اما شما میتوانید با تمرکز کردن بر روی راههای رفع نیاز خود در مسیر کسب خرسندی قدم بردارید. اگر به شادمانی، نگاهی کمال گرایانه داشته باشید هیچ وقت به آن دست نمییابید. به جای این که منتظر شوید نیازهای کمال گرایانه شما را رفع کند میتوانید آزادانه از چیزهای کوچک هم لذت ببرید.
دلیل شماره دو: من نباید این کار را انجام دهم.
ممکن است با خود فکر کنید «دیگران مجبور نیستند به مدت ۴۵ روز فعالیتهایی را تکرار کنند که خوشحال باشند پس چرا من باید این کار را انجام دهم؟» اولاً شما نباید خودتان را با دیگران مقایسه کنید چون از درون زندگی دیگران بیخبر هستید. ثانیاً بررسی فهرست داراییها و شادیهای دیگران باعث میشود توجه تان از آنچه مواد شیمیایی شادی بخش در بدن شما راهاندازی میکند دور شده و به چیز دیگری معطوف شود. ثالثاً تا زمانی که باور داشته باشید دیگران مسببِ ناراحتی و خوشحالی شما هستند، اقدامی نمیکنید که باعث شود خودتان شادی خود را به وجود آورید.
دلیل شماره سه: تمرکز کردن روی خوشحالی خود، رفتاری خودخواهانه است.
بسیاری از افراد نسبت به خوشحالی، نگاه برد و باخت دارند. آنها فکر میکنند خوشحالیِ یک فرد، خوشحالی فرد دیگری را از بین میبرد. در صورتی که هر مغزی احساسی نسبت به حال خوب خود ایجاد میکند که مستقل از دیگران است. این همان وظیفهای است که مغز برای آن به وجود آمده است. در این حالت حتی میتوانید به دیگران کمک کنید زیرا ایجاد حس شادمانی در خود باعث میشود که سلولهای آینهای فعال شوند.
دلیل شماره چهار: من میخواهم خود را برای بدترین شرایط آماده کنم.
وقتی مسائل، خوب پیش نمیروند از خود بپرسید آیا با ناراحت بودن میتوانید آن را متوقف کنید؟ توجه کنید که مغز در پیدا کردن اطلاعاتی که در جستجویش هستید مهارت دارد. اگر در دنیا به دنبال چیزهای خوب باشید، توجه شما به آنها جلب میشود و بلعکس.
دلیل شماره پنج: من نمیتوانم چنین کاری انجام دهم.
چه می شود اگر در تلاش برای ایجاد یک مدار عصبی جدید با شکست مواجه شوید؟ اگر این اتفاق افتاد، دوباره بر روی آن تمرکز کنید.
دلیل شماره شش: چه کسی میتواند در چنین جامعه پر عیب و نقصی خوشحال باشد؟
کسانی که مشکلات انسان را به نقض جامعه و سیستم نسبت میدهند در واقع معتقدند که قادر به تغییر نیستند مگر آنکه دیگران تغییر کنند. اگر جامعه را مسئول مغز خود بدانیم، قدرت خود را از بین خواهیم برد و بالعکس وقتی مسئولیت شادمانی خود را میپذیریم قدرتمند خواهیم بود.
دلیل شماره هفت: من زمانی خوشحال خواهم بود که...:
اهداف، شمشیرهای دو لبه هستند زیرا با هر گامی که به هدف، نزدیکتر میشوید مواد شیمیایی شادی بخش ترشح میشوند اما با مواجه شدن با هر مانع، مواد شیمیایی ناراحتی نیز تحریک میشوند بنابراین بهتر است ابزارهای مختلفی برای مدیریت مواد شیمیایی شادی بخش خود در اختیار داشته باشید. (اگر هر مانعی را بهانهای برای یادگیری در نظر بگیریم میتوانیم احساس خوبی داشته باشیم)
فصل نهم: بر روی ابزارهایی که همیشه با خود همراه دارید حساب کنید
مغز، ابزارهای زیادی برای ایجاد مدارهای عصبی در اختیار دارد. برای زمانهایی که راحتی قدم گذاشتن در مسیرهای عصبی قدیمی، شما را وسوسه میکند، روشهای متعهد ماندن به این ابزار را در نظر داشته باشید:
1. الگوبرداری: از افرادی که عادتهای مورد نظر شما را دارند الگوبرداری کنید. فردی را پیدا کنید که دوست دارید عادت او را داشته باشید سپس رفتار او را مشاهده کنید. به این طریق سلولهای عصبی آینهای، مدارهای مغزتان را هموار و فعال میکنند. این کار روش خوبی برای غلبه بر اینرسی این سلولهای عصبی دست نخورده است.
2. تعادل: مغز، هر چهار ماده شیمیایی شادی بخش را با هم میخواهد. برای تحریک آنها کارهای جدیدی را امتحان کنید.
3. برقراری پیوند بین مدارهای عصبی: میتوانید بین ریشههای یک مدار شادی که پیش از این به وجود آوردهاید و یک شاخه جدید، ارتباط برقرار کنید. یک ماده شیمیایی شادی بخش که تحریک آن برایتان دشوار است را با پیوند دادن به فعالیتی که دوست دارید، فعال کنید.
4. انرژی: مغز، انرژی محدودی دارد بنابراین در این ۴۵ روز، استفاده از این انرژی را برای ایجاد یک عادت جدید در اولویت قرار دهید.
5د میراث: هر چیزی که ربطی به DNA شما داشته باشد مواد شیمیایی شادی بخش را راهاندازی میکند بنابراین سعی کنید فعالیتهایی را انجام دهید که نامی از شما بر جای بماند.
6. سرگرمی: اگر تکرار یک کار را به عملی سرگرمکننده تبدیل کنیم تحمل آن برایمان راحتتر خواهد بود.
7. تقسیم کردن: مغز، همیشه مسائل را به قسمتهای مختلف تقسیم میکند زیرا فقط چند داده را میتواند به طور همزمان پردازش کند بنابراین تقسیم کردن فعالیت به بخشهای مختلف می تواند مغز را فریب دهد و با انجام هر بخش و ترشح هورمون شادی، احساس خوبی ایجاد کند.
8. رضایت: اگر همیشه در حال یافتن بهترین گزینه باشید، هرگز خوشحال نخواهید بود زیرا همواره میتوانید راهی بیابید تا نقص خود را احساس کنید حتی اگر کارتان خوب باشد. بنابراین از انتخاب راهحل رضایتبخش، احساس خوبی داشته باشید.
9. برنامهریزی کردن: یک مدار عصبی جدید به وجود آورید قبل از این که به آن نیاز پیدا کنید. منتظر نمانید مواد شیمیایی شادی بخش، خودشان سر راهتان قرار بگیرند بلکه برنامهریزی کنید که کاری انجام دهید.
10. تصویرسازی ذهنی: با مجسم کردن رشد سلولهای مغز خود، به ایجاد مسیرهای عصبی جدید در طول ۴۵ روز کمک کنید.